******
گریه کن !
تازه دارد چشم هایت
شبیه من می شود...
اینبار ولی
نه از دست خاطره ها کاری بر می آید
نه عکس ها...
عشق هم
نمی تواند وساطت کند ؛
ما فرسنگ ها از دل هم
دور شدیم...
*******
نیستی! آغوش من احساس سرما می کند
پنجره تن لرزه هایم را تماشا می کند
صبح تا شب در اتاق کوچکی زندانی ام
هر كسي با من سر این عشق دعوا می کند
زخم بر خود می زنم ، تا درد از حد بگذرد
بعد تو تنها مرا اندوه ارضا می کند
می گذارم سر به روی شانه ی تنهایی ام
غم بساط اشک هایم را مهیّا می کند
بالشی که شاهد هق هق زدن های من است
توی گوشم با همان لحن تو نجوا می کند
حال دنیایم وخیم است و نگاهم عشق را
از سکوت کهنه ی عکست تمنا می کند
بی تو بر تصویر تلخ زندگی زل می زنم
مرده ای در آینه گاهی تقلا می کند
*******
سالهاست که با بی کسی هایم هم آغوشم
و این انتظارلعنتی ..........
میدانم که دیگر به توختم نمی شود
توهم بی من خوش باش
******
روزی به تمام این بی قراری ها می خندی
و ساده از کنارشان می گذری
این قشنگترین دروغی ست
که دیگران
برای آرام کردنت به تو می گویند
برچسب : نویسنده : sima139695 بازدید : 31